دیدبان آزار

روایت مخاطب «دیده‌بان آزار» از آزار جنسی در فضاهای آکادمیک

آنومی روابط

روایت مخاطب: اخیراً کمپینی با عنوان #من_هم در فضای مجازی شکل گرفته که زنان را به شکستن سکوت و فاش کردن تجاوزهایی که قربانی آن شده‌اند دعوت می‌کند. حجم روایت‌هایی که زنان ایرانی از تجاوز ارائه می‌دهند وحشتناک است! با بررسی این روایت‌ها و نظر به تجارب زیسته‌ خود، به نظرم می‌آید که در ایران امروز با نوعی #آنومی_روابط مواجه‌ایم. آنومی‌ای که در آن روابط به خوبی تعریف و تثبیت نشده و هر لحظه بیم آن می‌رود که زنان از سوی غیرمنتظره‌ترین فرد زندگی‌شان مورد تعرض قرار گیرند. نکته‌ای که می‌خواهم به این روایت‌ها اضافه کنم این است که گمان نکنید این تعرض‌ها فقط از سوی مردان کوچه و بازار یا مردانی که با دنیای علوم‌انسانی و... آشنا نیستند رخ می‌دهد. من به آزار و اذیت‌های بی‌شماری که در ‌مکان‌های عمومی و امثالهم گریبان‌گیرم شده نمی‌پردازم. مخصوصاً به آزار و اذیت‌هایی که در محیط‌های آکادمیکِ علوم اجتماعی برایم رخ داده می‌پردازم تا عمق فاجعه روشن‌تر شود و زنان بدانند هر آن‌که فلسفه و جامعه‌شناسی و سیاست و... می‌خواند لزوماً فرد ‌ محترمی نیست؛ اتفاقاً برای برخی از این آقایان به اصطلاح روشن‌فکر که از مارکس و کانت و هگل و دوبووار و... سخن می‌رانند زن برابر است با واژن!

روایت اول: در دانشگاه علامه طباطبایی که از برترین‌های علوم انسانی در ایران باشد، در‌مقطع لیسانس، علوم اجتماعی می‌خواندم و گاهاً برای گذران زندگی تدریس سنتور می‌کردم. استادِ حدوداً هفتاد ساله‌ای داشتیم که جامعه‌شناسی خوانده بود و اتفاقاً اغلب سخنان‌ش در‌ حین تدریس در حیطه حقوق زنان و امثالهم قرار می‌گرفت. من به دلیل ویژگی‌های روحی، بسیار مورد توجه این پیرمرد بودم اما از آن‌جا که مرا -دخترم- خطاب کرده و همواره جانب ادب را رعایت می‌کرد و به علاوه این‌که چهل سالی از من بزرگ‌تر بود حتی لحظه‌ای به ذهنم خطور نمی‌کرد این پیرمرد جامعه‌شناسی خوانده و صاحبنام قصد سوئی نسبت به من داشته باشد. روزی از من خواست تا سنتور مناسبی برایش تهیه کنم و به دنبال آن درخواست کرد هفته ای یک روز برایش سنتور تدریس کنم با این شرط که ملاحظات استاد و شاگردی را در این زمینه کنار بگذارم و هزینه تدریس را دقیقاً دریافت کنم. من پذیرفتم و در روز مقرر برای تدریس به خانه استاد رفتم.

پس از پذیرایی و کمی گفتگوی جامعه‌شناسانه از او خواستم تا پشت ساز قرار بگیرد تا تدریس را آغاز کنیم و پدر هفتاد ساله‌ام را با دنیای جدید زیبایی آشنا کنم. اما ناگهان به سویم هجوم آورد و در‌حالی‌که مرا بی‌وقفه می‌بوسید. جملاتی را تقریباً با این عبارات زمزمه می‌کرد: آه دختر زیبا... بالاخره آمدی... چقدر منتظرت بودم... چقدر سر کلاس‌ها می‌دیدمت و دلم برایت پر ‌می‌کشید...؛ من به شدت گیج شده بودم اما هنوز نمی‌توانستم باور کنم کسی که من به او عنوان پدر اطلاق می‌کنم قصد تعرض به مرا دارد. گفتم لطفاً احساساتتان را کنترل کنید استاد، من فقط برای سنتور به این‌جا آمده‌ام. اما پیرمرد نمی‌شنید، در‌حالی‌که سعی داشت دکمه‌های پیراهنم را باز کند گفت: ویرجین (باکره) هستی؟! شدیداً ترسیده بودم و زبانم بند آمده بود.

از بیان این‌که در آن دقایق چه بر من گذشت عاجزم...دستِ آخر استاد را با تمام توانم هُل دادم و با پای برهنه روانه‌ کوچه شدم و تا می‌توانستم دویدم..پس از چند روز وحشت وقتی به خود آمدم تصمیم گرفتم از او شکایت کنم. با وکیلی مشورت کردم اولین سوالاتی که از من پرسید این‌ها بود: چه لباسی تنت بود؟! می‌دانی اگر پیرمرد از فرط هیجان جنسی سکته می‌کرد به چه دردسری دچار می‌شدی؟! این‌گونه شد که پی بردم در کشور ما حق همیشه با متجاوز است و از خیر شکایت گذشتم.

روایت دوم: سال قبل با یکی از هم‌دانشگاهی‌هایم در دانشگاه تهران تصمیم گرفتیم فلسفه را با تمرکز بر روی کانت و‌ دکارت و هگل‌ و...بخوانیم و در جریان مباحثه به فهم درست از آرای فلاسفه نایل شویم. سواد فلسفی او از من بیشتر بود و قرار بر این شد ابتدا مقدماتی را از فلسفه برایم بگوید تا سپس مطالعه را به صورت جدی شروع کنیم‌‌. پسر محترمی به نظرم می‌آمد و در پارک لاله اولین و البته آخرین قرار ملاقات ما برای فلسفه‌خوانی رقم خورد. پسر مذکور بحث را با سقراط و افلاطون و ارسطو آغاز کرد و با هگل و کانت و... به پایان برد و من همچنان انگشتِ تحیر به دندان گرفته بودم که چه سوادی دارد این مرد!‌

وقتی بحث تمام شد و مشغول گفتگوهای معمول شدیم، درحالی‌که کنار هم روی نیمکت نشسته بودیم دست مبارک آقای منورالفکر شروع به لغزیدن روی بدنم کرد! من هاج‌وواج مانده بودم که چگونه این پسر در کسری از ثانیه از مقام یک فلسفه‌دان و صاحب علم به جایگاه یک به اصطلاح اراذل سقوط کرد! با عصبانیت ترکش کردم و گفتم هر چه فلسفه خوانده‌ای بخورد بر سرت که هنوز بدیهی‌ترین رفتارها را نیاموخته‌ای. بله! فریب ظواهر روشن‌فکرانه‌ افراد را نخورید.

منبع تصویر: The Varsity

مطالب مرتبط