دیدبان آزار

روایات مخاطبان از آزار جنسی در محیط کار

هنوز هم بعضی شب‌ها کابوس می‌بینم


*ما در سبزوار زندگی می‌کنیم. سه سال پیش که دنبال کار بودم به یک آگهی برخوردم. مربوط به کار عکاسی بود که حقوق وسوسه‌انگیزی هم داشت. خیلی بیشتر از بقیه آگهی‌ها. دوستم اول رفت و گفت دو نفر نیرو می‌خواهند. به من نگفت چه اتفاقی افتاده. بعدا فهمیدم خجالت کشیده بگوید. من دفعه اول همراه زن داداشم رفتم. کمی درمورد کار توضیح داد و گفت بهت خبر می‌دهم که کی بیایی. شب به من پیام داد که فردا بیا ... فردا یعنی جمعه! تعجب کردم اما باز هم با مادرم رفتم. دید با مادرم  هستم، کمی پیچاند و در نهایت گفت شنبه بیا که بهت یاد بدهم، هم فتوشاپ و هم عکاسی را.

فردای آن روز موقع عکاسی گفت اشکال ندارد دستم به دستت بخورد؟ گفتم اگر حواستان باشد و پیش نیاید بهتر است. گفت پیش می‌آید بالاخره. گفتم پس نمی‌توانم. گفت پس باید با خانم فیلم‌بردارمان هماهنگ کنم بیاید و بهت آموزش بدهد. گفتم اینطوری بهتر است. باز هم آرام نگرفت. گفت بیا برویم کمی عکس بگیر ببینم در چه سطحی هستی. رفتیم توی اتاق خودش، روی صندلی نشست، به من هم گفت جلویش بایستم. به این بهانه که زاویه دست و ایستادنم خوب نیست، مدام به باسن و کمر و همه جایم دست می‌زد. تا این که حس کردم رسما کمرم را گرفت و به سمت خودش کشیدتم. پاهایش را هم باز کرده بود. حالم بد شد. خیلی عصبانی بودم، دوربینش را همانجا گذاشتم و آمدم بیرون.

سه سال از آن روز می‌گذرد. وقتی می‌بینمش کل بدنم می‌لرزد. مغازه‌اش سر راه محل کارم است. در این سه سال چند دفعه دیده‌ام که برای استخدام نیرو آگهی زده است. امروز که دیدم صفحه‌ای در اینستاگرام، آگهی استخدامش را تبلیغ کرده خیلی عصبانی شدم. مسیج دادم، توضیح دادم چه اتفاقی افتاده و خواستم که آگهی را بردارند. ادمین صفحه در جوابم گفت که حتما باید شکایت کنی. سه سال پیش بی‌تجربه بودم، خانواده‌ام را به زور راضی کرده بودم که سر کار بروم و اگر می‌فهمیدند دیگر نمی‌گذاشتند بروم.

اما امروز مصمم شدم که به صنفشان شکایت کنم. مدرکی ندارم، دوستم هم نگران آبروی خودش و خانواده‌اش است. هنوز هم نمی‌خواهم خانواده‌ام باخبر بشوند، اما برایم مهم نیست. شکایت می‌کنم. نمی‌خواهم یک نفر دیگر چیزی که من تجربه کردم را تجربه کند. هنوز هم بعضی شب‌ها کابوس می‌بینم. دست مردی بهم می‌خورد حالم بد می‌شود. حتی گاهی وقتی کسی که دوستش دارم و دوستم دارد بهم دست می‌زند عصبی می‌شوم. این تجربه‌ها روی زندگی آدم خیلی تاثیر می‌گذارد.

*من یک‌بار برای مصاحبه کاری رفتم به شرکتی دیدم هیچ‌کس به جز مرد مصاحبه‌کننده آنجا نیست. سوال‌های عجیب می‌پرسید. تلاش می‌کرد بفهمد من به چه چیزی نیاز دارم. مثلا لپتاپ و تبلت و طلا و ... . و خیلی روی این موارد مانور می‌داد. بعد به من گفت فردا باید به سفر برود و سه‌شنبه هفته بعد برمی‌گردد تا مرا کمی با کار آشنا کند. لپتاپش را کنار من آورد و اتوکد را باز کرد و شروع به توضیح دادن کرد. به بهانه جابجا کردن صندلی‌اش دستش گذاشت را روی دستم که بر روی دسته صندلی بود. بعد از آن من دیگر دستم را  بر روی صندلی نگذاشتم.

دوباره بعد از  مدتی دستش را رو پایم گذاشت. نزدیک بود بی‌هوش شوم. خیلی ترسیده بودم. تنها کاری که کردم، که نمی‌دانم چطور هم به ذهنم رسید، این بود که گوشی تلفنم را برداشتم و به دروغ گفتم که «ای وای کارم طول کشیده مامانم پنج‌بار زنگ زده!» وانمود کردم با مادرم مکالمه می‌کنم. گفتم: «مامان من اومدم شرکت فلان! گویا شرکت تعطیله و فقط آقای فلانی هستن! ... آره چشم الان میام» آقا خودش را جمع کرد و گفت هر وقت خودش هست به شرکت بروم و بقیه هفته را لازم نیست بروم و لزومی ندارد همه چیز را به خانواده‌ام بگویم.

لبخند و چشمک زشتی هم زد. من نمی‌دانم این جسارت را از کجا آورده بودم. مثل آدم‌های هفت خط گفتم: «خیالتون تخت! من فعلا برم!» دم در شرکت دستش را دراز کرد تا به من دست بدهد. با لبخند کج گفتم: «ایشالا سه شنبه بعد!» او هم یک لبخند گشاد زد. رفتم و دیگر پایم را آنجا نگذاشتم. این اتفاق مربوط به سال نود هست و من بیست سالم بود. احساس می‌کرد من بچه هستم و  به معنای واقعی می‌خواست اغفالم کند. می‌خواست از زیر زبان من بکشد که به چه چیزهایی نیاز دارم تا با همان از من استفاده کند. طفلک کسانی که آنجا کار می‌کردند.

 

*چندین سال است که اسکیت کار می‌کنم. وقتی شروع کردم به جز رئیس هیئت اسکیت‌سواری شهرمان، که یک مرد بود، فرد دیگری پیدا نمی‌شد که به من آموزش بدهد. او نگاه‌های نامربوط می‌انداخت و گاهی بی‌دلیل بدنم را لمس می‌کرد. در نهایت یک روز وقتی تنها بودم  پیشنهاد رابطه داد. آن زمان سنی نداشتم و  می‌ترسیدم به خانواده‌ام  بگویم. سال‌ها گذشت و به خاطر ترس از آبرو و علاقه زیادی که به اسکیت داشتم حرفی نزدم.

کلاس‌هایم را ادامه دادم و  کارت مربی‌گری‌ گرفتم تا شهرم مربی زن داشته باشد ولی این مرد من را تهدید می‌کند که اگر کاری کنم آبرویم را می‌برد. دختر 9 ساله‌ای را دیدم که به مادرش گفته بود این آقا یه بدن من دست می‌زند و تمام علاقه‌اش را به اسکیت از دست داد. این آزار تا آخر عمر یاد دختربچه خواهد ماند. دخترهای دیگری هم بودند که هزینه زیادی صرف این کلاس‌ها می‌کردند اما به اجبار و تهدید این مرد با ترس در کلاس‌هایش همچنان شرکت می‌کردند و ساکت می‌ماندند. خانواده یکی از این دخترهای 16 ساله چند وقت قبل تماس گرفتند و گفتند شوخی‌های این آقا لمسی شده و دیگر دخترشان را کلاس نمی‌فرستند.

من دیگر نتواستم ساکت بمانم برای همین یک بار به اداره اعتراض کردم که این مرد از دخترها سواستفاده می‌کند اما گفته شد که همه خانواده‌ها باید این موضوع را تایید کنند. با این حال خانواده‌ها از ترس آبرویشان سکوت کردند. مرد آزارگر همیشه می‌گفت به خاطر پارتی که دارد هیچ کس نمی‌تواند به او حرفی بزند یا اینکه اخراجش کند. امروز دخترهای اسکیت‌سوار، از کودک تا بزرگسال در معرض خطر هستند. آزارگر همه زنان را از اسکیت فراری داده اما هنوز هم رئیس هیئت اسکیت است و هر روز به دخترهای بیشتری آزار می‌رساند.