دیدبان آزار

گزارشی از نصب پوسترها در کرمان

ما زنان چقدر برای حقوقمان می‌جنگیم؟

نغمه غلامحسینی: از حدود دو سال پیش که خودم را برابری‌خواه دانستم، همیشه دغدغه‌ام این بود که در محیط سنتی کرمان چطور فعالیت‌های میدانی داشته‌باشم. گاهی مطالبی می‌نوشتم و در بعضی از کانال‌ها منتشر می‌شد. اگر جلسه‌ی معرفی کتابی بود در آن شرکت و سمینارها را به صورت آنلاین پیگیری می‌کردم. همچنین در میان فامیل و دوستان صحبت و گفت‌و‌گو می‌کردم. روزی که پوسترهای منع آزار و اذیت زنان را در فضای مجازی دیدم، خیلی خوشحال شدم چرا که آن را یک گام رو به جلو می‌دانستم.

ابتدا تصور کردم این حرکت را دولت یا شهرداری به راه انداخته و شهرداری‌ها این پروژه را در کرمان هم پیاده خواهند کرد. تا اینکه متوجه شدم انتشار و نصب پوسترها داوطلبانه توسط فعالان حوزه‌ زنان صورت گرفته‌است. با خودم گفتم کاش فعالان بیشتری در کرمان می‌شناختم تا این کار را اینجا هم عملی می‌کردم.

حدود یک ماه قبل مطلبی خواندم که نوشته بود: «چقدر از ما زنان، فمینیست‌ها و فعالان حقوق زنان برای خواسته‌هایمان می‌جنگیم؟ چقدر ما مطالباتمان را با صدای بلند درخواست می‌کنیم؟ چند نفر از ما علاوه بر تکیه بر جنبه‌های تئوریک و کتاب خواندن و نوشتن حاضریم وارد میدان شویم و به صورت عملی هم فعالیت‌ جدی‌تری داشته باشیم؟» این موضوع دائماً در ذهنم می‌چرخید تا اینکه یک روز صبح با خودم گفتم باید این پوسترها را چاپ کنم؛ حتی اگر پخششان نکنم.

 خانمی که پوسترها را برایم چاپ می‌کرد لبخندی زد اما چیزی نگفت. لمینیت کردن پوسترها حدود ۲۰ دقیقه‌ طول کشید. هر کسی را که وارد می‌شد زیر نظر گرفتم تا واکنش‌ها را بسنجم اما تا لحظه آخر کسی چیزی نگفت. خودم را سرزنش کردم که چرا سر صحبت را باز نکردم و نظرشان را نپرسیدم. من مصمم بودم این کار را انجام دهم چون فعالیت‌های مدنی در سطح شهر کرمان به ندرت اتفاق می‌افتد و جای خالی فرهنگ‌سازی در زمینه آزار خیابانی به شدت حس می‌شود.

من با تعداد زیادی پوستر به خانه برگشتم و با خودم فکر می‌کردم که اگر این‌ کار جواب ندهد چه؟ اگر مسخره‌ات کنند؟ همین افکار منفی داشت من را منصرف می‌کرد. فردای آن روز، با دو نفر از دوستانم صحبت کردم که به خیابان برویم؛ اما هماهنگ شدنمان در یک ساعت ممکن نبود؛ بنابراین تصمیم گرفتم تنها بروم و از دوستانم خواستم هر زمان که برایشان ممکن بود پوسترها را پخش کنند.

استرس داشتم و دوباره افکار منفی شروع شده بود اما بالاخره با یکی از راننده‌ها مکالمه را شروع کردم: «سلام آقا شما از این پوسترها اطلاع دارین؟ این پوستر تو شهرهایی مثل تهران داره بین تاکسیران‌ها برای فرهنگ‌سازی و اینکه مسافران توی نشستن دقت کنن پخش می‌شه.» هنوز نگاهش به پوستر بود و به من نگاه نمی‌کرد. «می‌تونم براتون نصب کنم توی ماشین؟» جواب داد: «بله خانم چراکه نه. خیلی خوبه. خدا خیرتون بده ما همیشه این مشکل رو داریم.» دو سه نفر از همکارانش به ما اضافه شدند و دوباره برایشان توضیح دادم. یکی از راننده‌ها گفت: «خانم برای من نزن.» در جواب به او گفتم: «چرا؟ این یک کار فرهنگیه که توی کرمان نیاز داریم.» راننده اول به او گفت: «چرا آخه؟ نگاه کن. اینا برای امنیت هستن.»

در همین فاصله دو سه نفر دیگه از راننده‌ها هم از من خواستند برایشان پوستر نصب کنم و کم‌کم دیگر نیازی به حرف زدن من نبود؛ خودشان برای یکدیگر توضیح می‌دادند. در این لحظات تمام استرس من به شوق و لبخند تبدیل شده بود. وارد ایستگاه دیگری شدم و آنجا هم همین مکالمه را تکرار کردم و راننده‌ها سؤال می‌پرسیدند. سؤالاتی مثل: «درباره اسنپ نیست؟ خانم پولیه؟ به درد چی می‌خورن؟» من برایشان توضیح می‌دادم که خودم همیشه برای حمل‌ونقل از تاکسی استفاده می‌کنم و بارها دیده‌ام که زنان به سختی در تاکسی می‌نشینند. راننده‌ها هم در تائید حرف من بر ضرورت فرهنگ‌سازی تأکید می‌کردند.

 یکی از راننده‌ها با نگرانی از اینکه سازمان تاکسی‌رانی مانع نصب پوسترها بشود درباره مجوزم سؤال کرد و جواب دادم: «مجوز نداریم ولی کسانی مانند خانم مولاوردی، معاون رئیس‌جمهور، پوسترها را بازنشر کرده‌اند. بعید بدانم مشکلی پیش بیاد اما اگر گیر دادند برشان دارید.» راننده دیگری هم وقتی متوجه شد که خودم هزینه پوسترها را داده‌ام خواست که در نصب آن کمکم کند. استقبال به‌اندازه‌ای بالا بود که دیگر نیازی نبود خودم به ماشین‌ها سربزنم. راننده‌ها پوستر را می‌گرفتند و خودشان کار را ادامه می‌دادند.

از آنجایی کار و درآمد ثابتی ندارم هر زمان که بتوانم تعدادی را چاپ می‌کنم؛ اما امیدوارم افراد بیشتری را ببینم که در شهرهای مختلف به این حرکت می‌پیوندند. دو طرح دیگر از پوستر‌ها را هم چاپ کردم و به کتاب‌فروشی، کافه‌گالری، باشگاه و ... دادم. برخی می‌گفتند این کاری بیهوده است، اما اکثریت خواستند که باز هم برایشان پوستر ببرم. مادرم هم چند پوستر را به محل کارش برد. حس خوبی نسبت به تصمیمی که گرفتم دارم و حالا اضطراب من به اطمینان تبدیل شده است. این کاری بود که از دستم برمی‌آمد و انجامش دادم.

مطالب مرتبط